Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


alone girls

alone girls

 

آسمان بارانی است
                  ..
       شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است

                 شاید او می داند
 
                       كه فرو خوردن اشك

                               قاتل جان من است

                                     من نمی دانم...

  صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است

 

+نوشته شده در شنبه 10 تير 1391برچسب:,ساعت13:23توسط riyana&rosita | |

خدایادیگه نمیخوام زنده باشم

به حق همین شب.

به خاطردروغ های که شنیدم

تهمتهای که بهم زدن واهانت های که بهم کردن

نامردی های که درحقم کردن*

خدایا....دیگه نمیخوام زنده باشم این دردهمیشگی منه

+نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت21:42توسط riyana&rosita | |

دوستی رابایدازکویرآموخت که به عشق خورشیدازدریاشدن گذشت

+نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت2:27توسط riyana&rosita | |

 

ای آدما:اززمین تازمون دونقطه فاصله است دل هارابه جرم عاشقی اسیرزمین نکنیدکه زمونه درانتظارزمینی هاست.

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*--

+نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت2:22توسط riyana&rosita | |

سر گشته اي به ساحل دريا،

نزديك يك صدف،

سنگي فتاده ديد و گمان برد گوهر است *

گوهر نبود - اگر چه - ولي در نهاد او،

چيزي نهفته بود، كه مي گفت ،

از سنگ بهتر است !*

جان مايه اي به روشني نور، عشق، شعر،

از سنگ مي دميد !

انگار

دل بود ! مي تپيد !

اما چراغ آينه اش در غبار بود !*

دستي بر او گشود و غبار از رخش زدود،

خود را به او نمود .

آئينه نيز روي خوش آشنا بديد

با صدا اميد، ديده در او بست

صد گونه نقش تازه از آن چهره آفريد،

در سينه هر چه داشت به آن رهگذر سپرد

سنگين دل، از صداقت آئينه يكه خورد !

آئينه را شكست !

+نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت2:7توسط riyana&rosita | |

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم   ***

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد  ***

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت  

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ  ***

يادم آيد : تو به من گفتي :

از اين عشق حذر كن!

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب ، آئينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن! *

با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پيش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...! ***

اشكي ازشاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد،

يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم  

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده  خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت2:1توسط riyana&rosita | |

زندگی یعنی بخندهرچندکه غمگینی،ببخش هرچندکه مسکینی،فراموش کن هرچندکه دلگیری

+نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت3:31توسط riyana&rosita | |

همیشه میخواستم بهارباشم تادلهارابربایم اماعاقبت پاییزشدم ودل باختم.

+نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت3:26توسط riyana&rosita | |

 

+نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت3:23توسط riyana&rosita | |

 

وقتی اولین سیب راازنگاهت دزدیدم توآنقدرخوب بودی که جیبهایم رانگشتی ومن آنقدرهول بودم که به جای سیب دلم رابه تو دادم.

+نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت3:10توسط riyana&rosita | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد